دانستن حقایق

Standard

یک دختر خورد سالی از آوان طفلیت قلب روشن و آگاه داشت ازاینرو از سایر اطفال هم سن و سالش فرق بارزی داشت. از کمپوتر ذهن و حافظه اش سریعترفعالیت میکرد. صرف به یکبار شنیدن همه چیز در حافظه اش ثبت شده و برای همیش میماند. این کودک خورد سال یگانه آروزیش آموختن آنقدر علم بود که بتواند ذریعۀ آن علم به رموزات الهی، معنوی، اجتماعی و سیاسی پی برد. همیشه دعا میکرد و میخواست که هیچ رازی ازوی کتمان نماند! چون او از خدا آگاه بود و میدانست که خداوند (ج) گفته است هر آن چیزی را از دل از من بخواهید و برای بدست آوردنش کوشش نمایید، حتماً برایتان میدهم. بنابرداشتن این عقیده زیاد ریاضیت میکشید و بسیار زیاد درس میخواند! زحمات زیادی را متقبل شد تا به آن مرام خویش رسد

خداوند (ج) آرزو هایش را برآورده ساخت، اما وقتی به آن نقطه رسید، دیوانه وار میخواست چیغ زده حقایق را به همه برساند، اما نتوانست. زیرا چیزی که وی میدانست و میخواست برای دیگران بگوید، کسی باور نمیکرد.  بناءً منتظر ماند، تا گوشی شنوای بیآبد 😦